شهید بختیار نادری بنی
زندگی نامه شهید بختیار نادری بنی
شهید بختیارنادری بنی در بیست و یکم تیرماه سال 1342 درشهربن دیده به جهان گشود. در سن هفت سالگی بود که قدم به دنیای علم و دانش گذاشت.
تحصیلات راهنمائی خود را نیز با پیروزی انقلاب اسلامی به پایان رساند. او علاقه ی زیادی به درس ریاضی داشت ، اما چون معلم ریاضی در مدرسه بن کم بود، تصمیم گرفت که به شهرکرد برود و با سختی ها مبارزه کند تا به هدف والای خود برسد. به این خاطر در مدرسه ی سید جمالدین شهرکرد به تحصیل ادامه داد، اما منافقان این مدرسه را به تعطیلی کشاندند.
شهیدبختیار درآن زمان تلاش زیادی برای بازگشایی مدرسه کرد. او که درس و عمل را مکمل هم می دانست علاوه بردرس خواندن برخود لازم می دانست که از دژ محکم انقلاب حفاظت کند.زمانی که منافقان به دفتر حزب جمهوری در شهرکرد حمله کردند ، شهید بزرگوار به سختی در برابر آنها مقاومت کرد که منجر به مجروحیت شدید او گردید.
او درمقابل منافقان ، مانند کوهی استوار بود ، به رغم تمام سختی ها، بالاخره توانست دیپلم ریاضی خود را بگیرد.سپس به دانشگاه افسری رفت ، ولی روح بلند او توان ماندن در قفس دنیا را نداشت او می خواست به سوی معبود خود پروازکند و سرانجام خدمت سربازی برای او راهی به سوی نور گردید.او در پادگان حمیدیه اهواز دوره آموزشی خود را گذراند.
پس از اتمام دوره ی آموزشی به جبهه رفت و درتاریخ پنجم اسفندماه سال 1362 ، درعملیات«خیبر» به مقام رفیع شهادت دست یافت.
وصیت نامه شهید بختیار نادری بنی
بسم الله الرحمن الرحیم
(ولا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ)
بادرود و سلام فراوان بر پیامبران اسلام و امام معصوم(ع) بخصوص معلم آزادگی حسین بن علی(ع) که درس آزادگی را به یاران و پیروان خود آموخت. و بادرود وسلام فراوان برامام زمان مهدی موعود(عج) و نائب برحقش امام امت و امت شهیدپرور.
سخنانم را آغاز می کنم ، درآغاز سخنانم به خانواده های شهید پرور و محترم شهرعزیزمان سلام عرضه می دارم.و بادرود وسلام به تمامی شهیدان راه حق و حقیقت که به خاطر اسلام و میهن اسلامیشان از خود گذشتند و مرگ سرخ را برزندگی ننگین ترجیح دادند. بله آنها راه حقیقت و راه پایان ناپذیر خود را در پیش گرفتند و به لقاءالله پیوستند.
اما امان از ما که دنیا گیرشده ایم، فکرکنیم که ازکجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت، چنانکه شاعرمی فرماید:
روزهافکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنـم
از کجا آمده ام آمدنم بـهر چه بــود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم